حکایات اخلاقی
حکایات اخلاقی
حکایات اخلاقی
گردآوری: سید امیرحسین کامرانی
گره گشایی
فورا حركت كن و برادر ایمانی خودت را در كارش مدد كن. صفوان حركت كرد و رفت و پس از توفیق در اصلاح كار و حل اشكال، مراجعت كرد.
امام سؤ ال كردند: چطور شد؟ گفت: خداوند اصلاح كرد. سپس حضرت فرمودند:
بدان كه همین كار به ظاهر كوچك كه حاجتی از كسی برآوردی و وقت كمی از تو گرفت، از هفت شوط طواف دور كعبه محبوبتر و فاضلتر است. بعد امام صادق(ع) به گفته خود چنین ادامه دادند:
مردی گرفتاری داشت و آمد حضور امام حسن(ع) و از آن حضرت استمداد كرد.
امام حسن(ع) بلافاصله کفشها را پوشیده و راه افتادند. در بین راه به امام حسین (ع) رسیدند در حالی كه مشغول نماز بودند. امام حسن(ع) به آن مرد گفت:
تو چطور از حسین(ع) غفلت كردی و پیش او نرفتی گفت:
من اول خواستم پیش ایشان بروم و از وی در كارم كمك بخواهم، ولی چون گفتند ایشان اعتكاف کردهاند و معذورند، خدمتشان نرفتم. امام حسن(ع) فرمودند:
اما اگر توفیق برآوردن حاجت تو برایش دست داده بود، از یك ماه اعتكاف برایش بهتر بود.(1)
خنده عبرت
یكی از برادران كه یهودا نام داشت، با شگفتی پرسید: برادرم یوسف! مگر عقل خود را باختهای، كه در میان غم و اندوه، میخندی؟ خندهات برای چیست؟
یوسف با جمال، كه به همان اندازه و بیشتر با كمال نیز بود، گفت:
روزی به قامت شما برادران نیرومندم نگریستم، با خود گفتم: ده برادر نیرومند دارم، دیگر چه غم دارم! آنها در فراز و نشیب زندگی مرا حمایت خواهند كرد و اگر دشمنی به من سوءقصد داشته باشد، با بودن چنین برادران شجاع و برومندی، چنین قصدی نخواهد كرد و اگر سوءقصدی كند، آنها مرا حفظ خواهند كرد.
اما چرا خدا را فراموش كردم و به برادرانم بالیدم، اكنون میبینم همان برادرانم كه به آنها بالیدم، پیراهنم را از بدنم بیرون كشیدند و مرا به چاه میافکنند. این راز را دریافتم كه باید به غیر خدا تكیه نكنم، خندهام خنده عبرت بود، نه خنده خوشحالی. 2
دو عیب بزرگ
در این میان مردی نزد شاه آمد و گفت: اگر به من امان بدهی و تأمین جانی داشته باشم، عیب این شهر را به تو میگویم.
شاه گفت: به تو امان دادم.
آن مرد گفت: لها عیبان: احدهما انّك تهلك عنها، والثّانی و انها تخرب من بعدك؛ این شهر دو عیب دارد:
1. صاحبش میمیرد، 2. این شهر سرانجام بعد از تو خراب میشود.
شاه فكری كرد و گفت: چه عیبی بالاتر از این دو عیب، سپس به آن مرد گفت: به نظر تو چه كنم؟
آن مرد گفت: شهری بساز كه باقی بماند و ویران نشود، و تو نیز در آن همیشه جوان باشی، و پیری به سراغت نیاید (و آن شهر بهشت است).
شاه جریان را به همسرش گفت، همسرش فكری كرد و گفت: در میان همه افراد كشور، تنها همین مرد، راست گفته است. 3
حسابرسی اعمال
زیركترین و هشیارترین انسانها كسی است كه خود را به حساب بكشد و برای بعد از مرگ خود كار بكند.
مردی پرسید: ای امیرمؤمنان! چگونه نفس خود را به حساب بكشد؟
امام علی (ع) فرمودند: وقتی كه صبح كرد و سپس آن روز فرا رسید به خویشتن بازگردد و خطاب به خود بگوید: ای نفس! روزی بر تو گذشت و هرگز دیگر باز نمیگردد و خداوند از تو سوال میکند كه این روز را در چه راهی به پایان رساندی، چه كاری در آن كردی، آیا خدا را به یاد آوردی و او را ستودی؟ آیا نیازهای مؤمنان را برآوردی؟ آیا رفع اندوه از مؤمنی نمودی؟ آیا در غیاب مؤمن نزد اهل و فرزندانش آبروی او را حفظ كردی؟ و پس از مرگ او، آیا آبرویش را در میان بازماندگانش نگه داشتی؟ آیا از غیبت و بدگویی پشت سر مؤمن خودداری نمودی؟ آیا مسلمانی را یاری كردی؟ تو در این روز چه كردی؟
اگر در پاسخ گفت: كارهای نیك انجام دادم، خدا را حمد و سپاس كن و تكبیر بگو به خاطر توفیقی كه نصیب تو شده است، و اگر گفت: امروز گناه كردم یا كوتاهی نمودم از درگاه خداوند استغفار و طلب آمرزش كن و تصمیم بگیر كه دیگر تكرار گناه نكنی. 4
برترین و بدترین
لقمان گوسفندی كشت و دل و زبانش را به نزد خواجه و مالك خود آورد. پس از چند روز دیگر خواجهاش گفت: گوسفندی ذبح كن و بدترین اجزایش را بیاور.
لقمان گوسفند كشت و دل و زبانش را به نزد خواجه و مالك خود آورد. خواجه گفت: به حسب ظاهر این دو نقیض یكدیگرند!!
لقمان فرمود: اگر دل و زبان با یكدیگر موافقت كنند بهترین اعضاء هستند، اگر مخالفت كنند بدترین اجزاست. خواجه را از این سخن پسندیده افتاد و او را از بندگی آزاد كرد. 5
بزرگترین ثروت
آنگاه فرمود: تو را تجارت پرفایدهای است كه بی نیازت كرده!
عرض كرد آن تجارت چیست؟
امام صادق (ع) فرمودند: اگر كسی از ثروتمندان بگوید روی زمین را برای تو پر از نقره میکنم و از تو میخواهم دوستی و ولایت اهلبیت پیغمبر را از قلب خود خارج كنی و نسبت به دشمنان آنها دوستی و محبت پیدا نمایی آیا حاضر میشوی این كار را بكنی؟
عرض كرد: نه یابن رسول الله (ص) اگر چه دنیا را پر از طلا بنماید!
حضرت فرمودند: پس تو فقیر نیستی؛ بینوا كسی است كه آنچه تو داری نداشته باشد، آن گاه حضرت مقداری مال به او بخشیدند و مرخص شد. 6
رهبر فاسق و عادل
فرمودند: سویق (آرد نرم) جو است. عرض كردم: ترسیدید كسی از آن بردارد و یا بخل كردید كه این گونه سر آن را مهر کردهاید؟
فرمودند: نه ترسیدم و نه بخل كردم، بلكه ترسیدم فرزندانم آن را با روغن یا زیتون بیالایند (تا سویق روغنی بخورم).
گفتم: اگر چنین غذایی بخورید مگر حرام است؟
فرمودند: حرام نیست، ولی بر امامان عادل واجب است كه به قدر فقیرترین مردم، نصیب خود را بردارند تا مستمندان از جاده حق بیرون نروند. 7
منابع:
1. داستان راستان، علامه شهید مطهري(ره)
2. سرگذشتهای عبرت انگيز، آیت الله محمد محمدي اشتهاردي(ره)
3. داستانهای ما، آیت الله علي دواني(ره)، ج5
4. داستان صاحبدلان، آیت الله محمد محمدي اشتهاردي(ره)
5. يکصد موضوع 500 داستان، سيد علي اکبر صداقت
6. داستانها و پندها، مصطفي زماني وجداني، ج1
7. داستان دوستان، آیت الله محمد محمدي اشتهاردي(ره)
/ع
تازه های مقالات
ارسال نظر
در ارسال نظر شما خطایی رخ داده است
کاربر گرامی، ضمن تشکر از شما نظر شما با موفقیت ثبت گردید. و پس از تائید در فهرست نظرات نمایش داده می شود
نام :
ایمیل :
نظرات کاربران
{{Fullname}} {{Creationdate}}
{{Body}}